می خواهمت
همچون...
همچون من که تو را می خواهم
از این خواستن تر؟!
می خواهمت
همچون...
همچون من که تو را می خواهم
از این خواستن تر؟!
ساعت پنج و بیست و پنج دقیقه ی صبح
سپیده دم است. روز بی توی دیگری نزدیک می شود. بی تو روزم شب تاریک پر نوری است.
خورشید آسمان دل من!
بعد از غروب رفتنت یلداترین شب ها را زنده داشته ام اما طاقت بیدار ماندن و تحمل این روشنایی دروغین خورشید تقلبی آسمان را ندارم. آری شاید بهتر آن که در پایان این شب، شمع کوچک امیدِ بودنت را بکشم و بی تو برای همیشه به خوابی ادامه دار بروم!
این همه خواستنت در دل تنگم
که نمی گیرد جا
من بیچاره هم ار تو را نخواهم
که دلم می کند از جا
خود بیا سوی دلم
تا که با آمدنت
این دل تنگم
بخورد جا
بخورد جا
بخورد جا
بخورد جا