. . . و تو قوی تر باش!

. . . و تو قوی تر باش!

سوگند به مهربانی
که مهربانی ست که می ماند
و دیگر هیچ!

دسته بندی نوشته ها
تازه ترین نوشته ها
تازه ترین دیدگاه ها

۹ مطلب با موضوع «از دیگران :: شعر» ثبت شده است

باچتر آبی‌ات به خیابان که آمدی

حتمن بگو به ابر، به باران، که آمدی


نم‌نم بیا به سمت قراری که در من است

از امتداد خیس درختان که آمدی!


امروز روز خوب من و روز خوب توست

با خنده‌رویی‌ات بنمایان که آمدی


فواره‌های یخ‌زده یکباره وا شدند

تا خورد بر مشام زمستان که آمدی


شب مانده بود و هیبتی از ناگهان تو

مانند ماه تا لب ایوان که آمدی


زیبایی رهاشده در شعرهای من!

شعرم رسیده بود به پایان که آمدی


پیش از شما خلاصه بگویم ـ ادامه‌ام

نه احتمال داشت نه امکان، که آمدی


گنجشگها ورود تو را جار می‌زنند

آه ای بهار گمشده... ای آن‌که آمدی!


#فرهاد_صفـریان


صاد قاف
۲۹ دی ۹۷ ، ۱۲:۲۳ ۰ دیدگاه

ازتماشای تو هر کس رو به حیرانی رود

اختیار از دست مجنون های تهرانی رود


باغ رویت را نشان ده تا که از زیبایی اش

آبروی قالی معروف کرمانی رود


با حضور فرم شمشیری ابروهای تو

خاصیت از تیغه ی چاقوی زنجانی رود


روسری بگشای تا از عطر گیسو های تو

شهرت از نام گلاب ناب کاشانی رود


رنگ روی گونه های تو اگر پیدا شود

رنگ و رو از زعفـران های خراسانی رود


گل گلی های قشنگ دامنت آوازه اش

در میان دختران ناز افغانی رود


سرخی لب هات باعث می شود بسیار زود

اعتبار سیب های سرخ لبنانی رود


پسته ی لب باز کن تا شهر رفسنجان تمام

قیمت بازارهایش رو به ارزانی رود


وصف تو خوب است باید در تمام دوره ها

علت آوازه ی دلدار ایرانی رود


جواد مزنگی


صاد قاف
۱۷ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۶ ۱ دیدگاه

تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد

زندگی درد قشنگیست که جریان دارد


زندگی درد قشنگیست ، بجز شب هایش!

که بدون تو فقط خوابِ پریشان دارد


یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند! 

کار خیر است اگر این شهر، مسلمان دارد !


خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کند

خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد!


شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم ولی

من به تو ، او به نماز خودش ایمان دارد


اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر

سر و سریست که با موی پریشان دارد


"من از آن روز که در بند توأم" فهمیدم

زندگی درد قشنگیست که جریان دارد


علی صفری


صاد قاف
۱۵ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۱۸ ۲ دیدگاه

کنارشومینه نشسته ام و باناخن هایم نت به نت زمین را مینوازم....

عقلم عاشق شده و قلبم فکر میکند..

عجیب میلرزم....!گویاشعله های آتش سرماخورده اند...

ماهی قرمزعید افسردگی گرفته وبه تنگ چسبیده!

شبیه دلقکی غمگینم که ریه اش دودکش سیگارها شده.

ازخانه بیرون میزنم...

روی عمیق ترین تپه مینشینم...به مشرق زل میزنم وغروب آفتاب راتماشا میکنم...!

چشمهایم میخندند ولبانم اشک میریزند...


سخت است ولی اقرار میکنم:تو رفته ای و هیچ چیزسر جایش نیست!حتی من!!!


#سپیده_احمدزاده


دریافت دکلمه با صدای صادقاف 

صاد قاف
۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۴۷ ۰ دیدگاه

وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جایی

چشمِ بد دور! غزل‌خوان شده باشی جایی


بله! یک روز تو هم حال مرا می‌فهمی

چون‌که در آینه حیران شده باشی جایی


بی‌گناهی‌ست که تهمت زده باشند به او

باد، وقتی‌که پریشان شده باشی جایی


ماهِ من! طایفه‌ی روزه‌بگیران چه‌کنند؟

شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی


صورت پنجره در پرده نباشد از شرم

کاش! وقتی‌که تو عریان شده باشی جایی


من نشستم بروی مِی بخری برگردی

ترسم این است مسلمان شده باشی جایی!


مهدی فرجی 

صاد قاف
۱۳ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۵۹ ۱ دیدگاه

اینکه دلتنگ توام اقرار می خواهد مگر؟

اینکه از من دلخوری انکار می خواهد مگر؟


وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش

دل بریدن وعده دیدار می خواهد مگر؟


عقل اگر غیرت کند یک بار عاشق می شویم

اشتباه ناگهان تکرار می خواهد مگر؟


من چرا رسوا شوم یک شهر مشتاق تواند

لشکر عشاق پرچم دار می خواهد مگر؟


با زبان بی زبانی بارها گفتی برو

من که دارم می روم ؛ اصرار می خواهد مگر؟


روح سرگردان من هر جا بخواهد می رود

خانه دیوانگان دیوار می خواهد مگر؟


مهدی مظاهری

صاد قاف
۲۴ آذر ۹۵ ، ۱۰:۰۳ ۰ دیدگاه

‎یک سینه حرف هست، ولی نقطه‌چین بس است

‎خاتون دل و دماغ ندارم ... همین بس است 


‎یک روز زخم خوردم یک عمر سوختم

‎کو شوکران؟ که زندگی اینچنین بس است …


‎عشق آمده‌ست! عقل برو جای دیگری

‎یک پادشاه حاکم یک سرزمین بس است !


‎مورم، سیاوشانه به آتش نکش مرا

‎یک ذره آفتاب و کمی ذره‌بین بس است !


‎ظرف بلور! روی لبت خنده‌ای بپاش

‎نذری ندیده را دو خط دارچین بس است


‎ما را به تازیانه نوازش نکن عزیز

‎که سوز زخم کهنه‌ی افسار و زین بس است


‎اصلا از این به بعد، شما باش و شانه‌هات

‎ما را برای گریه سرِ آستین بس است…

 

‎حامد عسکری

صاد قاف
۱۸ آذر ۹۵ ، ۱۲:۰۷ ۱ دیدگاه

آه دکتر! سرِ من درد بزرگی شده است
بره ی لعنتی ام عاشق گرگی شده است

سرد شد از تن من... دل به خیابان زد و رفت
گرگِ من بره نچنگیدهِ به باران زد و رفت...
 
آه دکتر! لبِ او «صبر و ثباتم» می داد
بوش «وقت سحر از غصه نجاتم» می داد!

آه دکتر! نفست گم شده باشد سخت است
نفست همدم مردم شده باشد... سخت است

آه دکتر! سرِ من درد بزرگی دارد
بره ام میل به بوسیدن گرگی دارد...

دکتر این بار برایم نمِ باران بنویس
دو سه شب پرسه زدن توی خیابان بنویس...

مهتاب یغما

صاد قاف
۲۱ آبان ۹۵ ، ۱۷:۰۹ ۰ دیدگاه

تو با قلب ویرانه من چه کردی؟

ببین عشق دیوانه من چه کردی


در ابریشم عادت آسوده بودم

تو با بال پروانه من چه کردی؟


ننوشیده از جام چشم تو مستم

خمار است میخانه من...چه کردی؟


مگر لایق تکیه دادن نبودم؟

تو با حسرت شانه من چه کردی؟


مرا خسته کردی و خود خسته رفتی

سفر کرده! باخانه من چه کردی؟


جهان من از گریه ات خیس باران

تو با سقف کاشانه من چه کردی؟


افشین یداللهی


یکی از بهترین سکانسای سریال شهرزاد جایی که فرهاد (مصطفی زمانی) این شعرو میخونه. قسمت هیجده. عالیه!!!

صاد قاف
۲۸ مهر ۹۵ ، ۱۴:۰۹ ۰ دیدگاه