چشمام خراب شدن... هی آب میاد ازشون!!!
فکر کنم اون وقتا که بودی گرمای عشقت آب چشمامو تبخیر می کرد و دیگه بیرون نمی اومد ولی الان که نیستی همین جوری یه بند میاد بیرون...
آهای اونایی که میگین "آب هست ولی کم هست" . . .
"آب چشمای من هست زیادم هست"
چشمام خراب شدن... هی آب میاد ازشون!!!
فکر کنم اون وقتا که بودی گرمای عشقت آب چشمامو تبخیر می کرد و دیگه بیرون نمی اومد ولی الان که نیستی همین جوری یه بند میاد بیرون...
آهای اونایی که میگین "آب هست ولی کم هست" . . .
"آب چشمای من هست زیادم هست"
دلم برای کارهایی که وقت با هم بودمان نکردم تنگ شده... خیلی تنگ!
دلم برام آن بوسه هایی که بر گونه ی یخ زده ی سرخ قشنگت در آن عصر زمستانی نزدم تنگ شده!
دلم برای نَفِشُردن دستت در دستانم وقتی کنارت زیر آن کاج بلند نشسته بودم تنگ شده!
دلم برای بغل نکردنت وقتی کادوی روز مرد را به من دادی تنگ شده!
دلم برای نوازش نکردن آن موهای خرمایی ات که تازه رنگشان کرده بودی تنگ شده!
هیچ وقت فکرش را نمی کردم دلم اینقدر برای کارهای نکرده ام تنگ شود که گلویم را هم تنگ کند و چشمانم را. . .
و ببارد اشک دلتنگی ام!
ساعت پنج و بیست و پنج دقیقه ی صبح
سپیده دم است. روز بی توی دیگری نزدیک می شود. بی تو روزم شب تاریک پر نوری است.
خورشید آسمان دل من!
بعد از غروب رفتنت یلداترین شب ها را زنده داشته ام اما طاقت بیدار ماندن و تحمل این روشنایی دروغین خورشید تقلبی آسمان را ندارم. آری شاید بهتر آن که در پایان این شب، شمع کوچک امیدِ بودنت را بکشم و بی تو برای همیشه به خوابی ادامه دار بروم!