سرم بی سامان شده است
پریشان و شوریده فکرم
تو شاید آن ناشناس شبحی باشی که شب ها امید روز دگر بیدار شدنم را نشانم می دهد و روز ها مرا به دنبال خود می کشد!
و تو شاید آن ناشناس غریزه ای باشی که همیشه به نفس کشیدنم وا می دارد!
تو چه ای؟؟
نکند تویی سامان این پریشان حالی من؟!